صبح دميد و روز شد، يار بدين بهانه رفت
مرغ سحر تو گم شوی، يار بدين بهانه رفت
روی سحر شوی سیاه، یار بدین بهانه رفت
شب که پس هزار روز، آن بت رشک مهر و ماه
شيشه تهی قدح بدست، آمده بود عذر خواه
روی سحر شوی سیاه، یار بدین بهانه رفت
یار چو رفت از برم خوش دلی یک زمانه رفت
شيشه تهی قدح بدون، بانگ نیان شبانه رفت
روی سحر شوی سیاه، یار بدین بهانه رفت
شب که پس هزار روز، آن بت رشک مهر و ماه
جام به دست و گل به سر، آمده بود عذر خواه
روی سحر شوی سیاه، یار بدین بهانه رفت
نیمی ز شب نرفته بود، هم نفسان چی گویم
گشت اندوی بزم عین، ناله ای مرغ صبحگاه
روی سحر شوی سیاه، یار بدین بهانه رفت